ابعاد صلح شجاعانه امام حسن علیه السلام با معاویة بن ابى سفیان که یگانه عامل بقاى اقلیتشیعه در آن عصر بود، چنان با عظمت است که تاکنون محققان زیادى را به تحلیل و تبیین آن واداشته است. بدون اغراق مىتوان گفت: اکثر مقالات و تحقیقات پیرامون آن حضرت، در اطراف این رویداد دور مىزند. این نوع نگرش هر چند بیانگر عمق و عظمت صلح امام علیه السلام است اما در دوره دیگر (قبل از امامت و بعد از صلح) کمتر مورد توجه قرار گرفتهاند و به تبع آن میزان آگاهى مردم نیز از این دورهها اندک است. بر این اساس و به مناسبتسالگرد شهادت حضرت، در این شماره با دوران امامتحضرت بعد از صلح (9 سال و اندى) آشنا مىشویم.
نفوذ اموىها در حاکمیت دین
مهمترین چالشى که امام حسن علیه السلام در طول دوره امامت و بلکه حیات خود با آن رو به رو شد، مساله نفوذ اموىها در حاکمیت دینى دورههاى قبل و بروز آثار آن در این دوره است. نفوذى که از زمان رحلت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله (8 سالگى) شروع و در خلافت عثمان به اوج خود رسید. طبیعى است که باید سابقه نفوذ اموىها را از دوره فراگیرى حکومت اسلامى (فتح مکه) پى گرفت زیرا به موازات گسترش اسلام، گروههاى مختلفى به علل گوناگون به اسلام رو آوردند. منافقان نیز از باب ناچارى نتوانستند در مقابل این سیل خروشان قرار بگیرند و به ناچار با آن بناى همسویى گذاشتند. این همسویى نه از روى میل که از باب اضطرار و بىنتیجه بودن مقاومتبود. آنها تنها زمانى که پرچم لا اله الا الله را بر فراز شهر دیدند، لب به شهادتین گشودند و به این ترتیب دوران حیات خود را با تاکتیک همسویى موقت ادامه دادند. رسول اکرم صلى الله علیه و آله با درایت کامل متوجه این حرکتخزنده بود. لذا اهداف پلید آنان را اینگونه افشا مىکرد:
«اذا بلغ بنو العاص ثلاثین اتخذوا مال الله دولا و عباد الله خولا و دین الله دخلا; (1)
زمانى که فرزندان عاص (بنى امیه) (2) به سى برسند، مال خدا را میان خود دستبه دست مىکنند، بندگان خدا را بنده خود و دین خدا را مغشوش مىکنند.»
امام حسن علیه السلام نیز از سابقه این گروه کاملا آگاه بود. لذا در مجلس معاویه به او خطاب کرد:
معاویه! فراموش کردهاى که وقتى پدرت تصمیم گرفت اسلام بیاورد، تو اشعارى خواندى و او را از اسلام بازداشتى. و شما اى گروه (حامیان معاویه) به خدا سوگندتان مىدهم آیا به یاد نمىآورید که رسول خدا صلى الله علیه و آله در هفت جا ابوسفیان را لعنت کرد. کسى از شما مىتواند آن را انکار کند؟ آنها عبارتند از:
1- روزى که در خارج مکه نزدیکى طائف در حالى که پیامبر صلى الله علیه و آله قبیله بنى ثقیف را به اسلام دعوت مىکرد، پدرت پیش آمد و به پیامبر ناسزا گفت و او را دیوانه و دروغگو خواند...
2- زمانى که کاروان قریش از شام مىآمد و پیامبر صلى الله علیه و آله مىخواست در برابر اموالى که از مسلمانان گرفته بودند، کاروان را توقیف کند، ابوسفیان کاروان را از بیراهه به سوى مکه برد و جنگ بدر را به راه انداخت...
3- روز جنگ احد آنگاه که پیامبر صلى الله علیه و آله بر فراز کوه بود و فریاد مىزد: «الله مولانا ولا مولى لکم.» ابوسفیان هم نعره مىزد: «اعل هبل. ان لنا العزى ولا عزى لکم; برافراشته باد بت هبل. ما بت عزى داریم و شما چنین بت عظیمى ندارید.»
4- در جنگ احزاب نیز پیامبر صلى الله علیه و آله بر او لعنت کرد...
5- روز صلح حدیبیه که ابوسفیان به همراه قریش راه را بر مسلمانان بست و آنان را از انجام فریضه حج محروم نمود. پیامبر صلى الله علیه و آله به رهبر مشرکین و پیروانش لعنت کرد. به آن حضرت گفتند: آیا امید اسلام به هیچ یک از آنان ندارى؟ فرمود: «این لعنتبر مؤمنان از فرزندان آنها نمىرسد، اما زمامدارانشان هرگز رستگار نخواهند شد.»
6- در جنگ حنین ابوسفیان کفار قریش و هوازن را جمع کرد و عیینه قبیله غطفان و عدهاى از یهود را گرد آورد. خداوند شر ایشان را دفع کرد. اى معاویه! تو مشرک بودى. پدرت را یارى مىکردى و على علیه السلام بر دین پیامبر ثابت قدم بود.
7- روز ثنیه که یازده نفر به همراهى ابوسفیان کمر به قتل پیامبر صلى الله علیه و آله بسته بودند (6 نفر از بنىامیه و 5 نفر از دیگر افراد قریش) ... (3)
پیامبر صلى الله علیه و آله با نفرین و لعن خویش چهره معاند و حقستیز آنان را معرفى مىساخت لیکن انحراف در مسیر حاکمیت دینى (انحراف داخلى) زمینههاى رویش مجدد آنها را فراهم ساخت و به محض خروج حاکمیت از دست زمامداران صالح، فضاى باز براى حزب نفاق فراهم شد و آنان را از انزوا و مرگ تدریجى رهانید.
در دوره حکومت عمر نفوذ حزب ابىسفیان چنان شد که فرزندش معاویه، ولایتشام و سوریه را ربود و چنان بر آن مسلط شد که علىرغم عزل و نصبهاى متوالى کارگزاران توسط عمر، او همیشه در منصب خود باقى ماند و به این ترتیب پایگاهى ثابت و مطمئن براى بالندگى حزب منسجم ابىسفیان فراهم شد.
در زمان زمامدارى عثمان به دلایل متعدد مخصوصا ارتباط نسبى معاویه و عثمان شاخههاى شجره ملعونه بنىامیه وانستبخشهاى عمده حاکمیت دینى را تسخیر کند و در هر مرکز قدرتى ریشهاى بدواند و به این ترتیب در این دوره حتى مروان و پدرش که رانده شده رسول اکرم صلى الله علیه و آله بودند و دو خلیفه قبل شفاعت عثمان را براى بازگرداندن آنها به مدینه نپذیرفته بودند، توسط خود عثمان برگردانده و صاحب پستهاى کلیدى شدند. امام حسن علیه السلام در اینباره نیز به یاران معاویه (در مجلس معاویه) فرمود: «شما را به خدا سوگند! آیا مىدانید که ابوسفیان بعد از بیعت مردم با عثمان به خانه وى رفت و گفت: برادرزاده! آیا غیر از بنىامیه کسى دیگر در اینجا حضور دارد؟ عثمان جواب داد: نه. او گفت: اى جوانان بنىامیه! خلافت را مالک شوید و همه پستهاى اساسى آن را به دستبگیرید. سوگند به کسى که جانم در دست اوست نه بهشتى وجود دارد و نه جهنمى.
اى مردم! آیا نمىدانید بعد از بیعت مردم با عثمان ابوسفیان دستبرادرم حسین علیه السلام را گرفت و به سوى قبرستان بقیع غرقد (4) برد و در آنجا به صداى بلند فریاد زد: اى اهل قبرستان! شما با ما سر حکومت و خلافت جنگیدید و امروز بدنتان زیر خاک پوسیده است و کار حکومت در دست ماست. حسین علیه السلام خطاب به او فرمود:
اى ابوسفیان! عمرى بر تو گذشته است. صورتت زشتباد. سپس دستخود را کشید و به سوى مدینه آمد. اگر نبود لقمان بن بشیر، چه بسا ابوسفیان حسین علیه السلام را نابود کرده بود. اى معاویه! این است کارنامه ننگین زندگى تو و پدرت... عمر تو را والى شام کرد و تو خیانت کردى. در پى آن عثمان آن حکم را تنفیذ کرد. باز تو او را در دهان مرگ انداختى. از این هر دو بالاتر این که به خود جرات دادى و با جسارت در برابر خدا ایستادى و با على بن ابى طالب مخالفت کردى... تو مردم نادان را برانگیختى و آنان را به معرکه جنگ آوردى و با مکر و حیله خونشان را بر زمین ریختى و اینها ثمره تلخ بىایمانى تو به معاد و نترسیدن از عقاب الهى است... (5) »
به این ترتیب حزب بنىامیه در همان اوایل زمامدارى عثمان توانستبه طور شگفتآورى به دو رکن حکومت (ثروت و منصب) نزدیک شده، آنها را قبضه کند و در انتظار دستیابى به رکن سوم حاکمیتیعنى دین بنشیند.
این موقعیت نیز با قتل عثمان پیش آمد و معاویه با ادعاى خونخواهى خلیفه شهید، در مدتى اندک توانست عواطف دینى مردم را منحرف و سپاه دین را بر ضد دین (علوى) به خیزش درآورد. به عبارت دیگر همانطور که حیات عثمان عامل کسب مناصب حساس براى بنىامیه شد، مرگ وى هم مورد استفاده کامل آنان قرار گرفت و یک پله دیگر آنان را به قدرت نزدیکتر کرد. در اینباره نامه شبثبن ربعى به معاویه قابل تامل است. «تو براى گمراهکردن مردم و جلب آرا و تمایل آنان و براى این که آنان را به زیر فرمان خود درآورى، هیچ وسیلهاى ندارى جز این که گفتى پیشواى شما به ناحق و مظلومانه کشته شد و ما به خونخواهى او برخاستهایم. در نتیجه فرومایگان و افراد نادان بر گرد تو فراهم آمدهاند... دلت مىخواست او کشته شود تا به این جا برسى...» (6)
امام على علیه السلام به زیباترین شیوه استفاده دو منظوره از عثمان را توسط معاویه در نامهاى به او یادآور مىشود: «انک انما نصرت عثمان حینما کان النصر لک وخذلته حینما کان النصر له; (7)
وقتى پشتیبانى از عثمان به نفع تو بود، به یارى اش شتافتى و آنگاه که به نفع او بود، او را خوار گذاشتى.»
از همین دوره زمان تعارض بین حاکمیتحق علوى و حاکمیتباطل اموى آغاز شد و تمام دوران حکومت امیرمؤمنان و دوره کوتاه حکومت امام حسن علیه السلام را به خود مشغول ساخت و سرانجام در سال 41 ه به دلایل متعدد داخلى و خارجى این تعارض به نفع جریان اموى پایان یافت و امام حسن علیه السلام را ناچار به صلح کرد. بنابراین باید دقت کرد که تلاشهاى بنىامیه از 8 هجرى تا 41 هجرى (33 سال) براى دستیابى به حاکمیت در این دوره به مرحله نهایى و ثمردهى مىرسد و امام حسن علیه السلام که با چنین جریان ریشهدارى رو به رو مىگردد، ناچار به صلح مىشود. (8) امام خود به برخى از دلایل صلح با معاویه بارها اشاره کرد که یک مورد آن چنین است:
1- شیخ طوسى به سند معتبر از امام زینالعابدین علیه السلام نقل مىکند: «وقتى امام حسن علیه السلام براى صلح با معاویه راهى شد و با او ملاقات کرد، معاویه بر فراز منبر رفت و گفت: ایهاالناس! حسن فرزند على بن ابى طالب و فاطمه زهرا مرا اهل خلافت دانست و خود را اهل خلافت ندانست و اینک به رغبت و شوق آمده است تا با من بیعت کند. برخیز یا حسن! سپس حضرت برخاست و فرمود: «... اى جماعت! سخن مىگویم; بشنوید و گوش و دل خود را با من همراه سازید و سخنانم را ثبت کنید... اگر سالها بایستم و فضیلتها و کرامتهایى را که خدا ما را به آن مخصوص کرده، بشمارم، تمام نخواهد شد. منم فرزند پیغمبر بشیر و نذیر و سراج منیر که حق تعالى او را رحمت عالمیان گردانیده و پدرم على ولى مؤمنان و شبیه هارون است. معاویه پسر صخر ادعا مىکند من او را اهل خلافت دانستهام و خود را اهل آن ندانستهام! دروغ مىگوید. به خدا سوگند که من در کتاب خدا و نتخدا برتر از مردم به خلافت هستم. ولکن ما اهلبیت علیهم السلام روزى که حضرت رسالت صلى الله علیه و آله از دنیا رفته است تا حال همیشه مظلوم و مقهور بودهایم. پس خدا حکم کند میان ما و آنها که بر ما ظلم کردند و حق ما را غصب کردند و بر گردن ما سوار شدند، مردم را بر ما مسلط کردند و حق ما را که در کتاب خدا براى ما مقرر شده است، از خمس و غنائم، منع کردند و کسى که منع کرد از مادر ما فاطمه، میراث او را از پدرش...
امت مرا واگذاشتند، یارى نکردند و با تو بیعت کردند. اى پسر حرب! اگر یاران مخلص مىیافتم که با من در مقام فریب نبودند هرگز با تو بیعت نمىکردم، چنانچه حقتعالى هارون را زمانى که قومش او را تضعیف کردند و با او دشمنى نمودند معذور داشت، همچنین من و پدرم وقتى که امت دست از ما برداشتند و متابعت غیر ما کردند و یاورى نیافتیم، نزد خداوند معذور هستیم. احوال این امتبا امتهاى گذشته مثل هم است...
معاویه گفت: به خدا سوگند که حسن از منبر فرود نیامد تا زمین بر من تیره شد، خواستم به او ضرر برسانم. ولى فهمیدم فروخوردن خشم به عافیت نزدیکتر است.» (9)
در این سخنرانى تکاندهنده امام به نکات بسیار حساسى اشاره مىکند و با کالبد شکافى اوضاع کنونى، سرنخهاى آن را در دوران گذشته نشان مىدهد و آن چیزى نیست جز خروج حاکمیت دینى از مسیر اصلى خود، امرى که موجب تمام انحرافات بعدى و مظلومیت اهلبیت علیهم السلام شد. علاوه بر این امام به عوامل دیگر مانند همراهى نکردن مردم، غدر و نیرنگبازى آنان، نداشتن همراهان مخلص، تضعیف موقعیت توسط مردم، دشمنى آنان با امام اشاره مىکند و در پایان جواز صلح در شرایط این چنینى را یادآور مىشود.
در هر صورت دوران دستیابى به حاکمیتبراى اموىها فرارسید و معاویه با فراخوانى امام علیه السلام به شام و اخذ بیعت، کوشید این پیروزى را به طور رسمى اعلام کند. فضیل غلام محمد بن راشد نقل کرده است که امام صادق علیه السلام فرمود: «معاویه به حسن بن على علیه السلام نامه نوشته و او و حسین علیهما السلام و یاران على علیه السلام را به شام فراخواند. همه از جمله قیس بن سعد بن عباده انصارى به شام آمدند. معاویه به آنان اذن ورود داد. آنگاه گفت: اى حسن برخیز و بیعت کن. او برخاست و چنین کرد. سپس گفت: اى حسین برخیز و بیعت کن. او نیز برخاست و چنین کرد. سپس گفت: اى قیس تو نیز برخیز و چنین کن. او هم برخاست و متوجه امام حسین علیه السلام شد تا او چه فرمان دهد. حسین علیه السلام فرمود: اى قیس او (امام حسن علیه السلام) امام من است.» (10)
بعد از صلح چه گذشت؟
چند روز بعد از امضاى قرارداد صلح، امام حسن علیه السلام با مردم کوفه وداع کرد و رهسپار مدینه شد. (11) و به دنبال آن معاویه به طور کامل بر سرنوشت مسلمانان حاکم شد و حکومت تمامعیار اموى را به پیش برد. اما طبیعى بود که ماهیت ضد دینى حکومت معاویه اجازه نمىداد، مصالحه با امام به همان حالتباقى بماند به عبارت دیگر هر چند صلح در ظاهر به وقوع پیوسته بود ولى در حقیقت ماهیت متضاد این دو جریان اجازه مصالحه واقعى به آنان نمىداد و علىرغم زدوده شدن تضادهاى ظاهرى که موجب حفظ جان شیعیان شد، تضادهاى واقعى همچنان باقى بود و جبهه حق و باطل هرگز قابل تفاهم و تصالح نبودند.
در مورد جدایى بنىامیه از اسلام و مباین بودن جبهه آنان با جبهه حقیقى دین، شهید مطهرىقدس سره اینگونه به بررسى دلایل ضدیت آنان با اسلام اشاره مىکند:
«مبارزه شدید امویان که در راس آنها ابوسفیان بود، با اسلام و قرآن... دو علت داشت: یکى رقابت نژادى که در سه نسل متوالى متراکم شده بود. دوم تباین قوانین اسلامى با نظام زندگى اجتماعى رؤساى قریش مخصوصا اموىها که اسلام بر همزننده آن زندگانى بود... گذشته از اینها مزاج و طینت آنها طینتى منفعتپرست و مادى بود و در اینگونه مزاجهاى روحى، تعلیمات الهى و ربانى اثر ندارد و این ربطى به باهوش یا بىهوشى آنها ندارد. کسى به تعلیمات الهى اذعان پیدا مىکند که در وجود خودش پرتوى از شرافت و علو نفس و بزرگوارى باشد. این مطلب خود یک اصل بزرگى است. داستان ابوسفیان و عباس وگفتن «لقد صار ملک ابن اخیک عظیما...» قصه «بالله غلبتک یا اباسفیان» ایضا قصه «تلقفونها تلقف الکره» همگى دلیل کورى باطنى ابوسفیان است. (12)
و بر پایه همین تفسیر است که به طور متوالى شاهد بروز تضادهاى درونى به صورت توطئههاى متعدد معاویه براى قتل امام هستیم (استفاده از هر وسیله ممکن) و در مقابل امام را نیز مىبینیم که (تنها با وسایل مشروع) در صدد تضعیف حکومت معاویه است. البته معاویه بارها مىکوشید بر تضادهاى حقیقى جبهه باطل و حق سرپوش گذارد و حداقل در منظر عمومى منازعات خود و امام را امرى در نهایتحزبى، قبیلهاى و طایفهاى جلوه دهد و در مقابل امام با درایت کامل اجازه شکلگیرى چنین تصورى را نمىداد. بنابراین تمام تلاش معاویه این بود که بر تضادهاى حقیقى دو جبهه سرپوش گذارد و جبهه حق را در سایه صلح ظاهرى در خود هضم کند و برعکس امام مىکوشید در سایه صلح ظاهرى بیشترین منافع متصور را نصیب خود و شیعیان کند و در عوض تضادهاى درونى را در هر فرصت ممکن بروز دهد. نمونهاى تاریخى را در این باره مىخوانیم:
معاویه براى مروان نامهاى نوشت و در آن از مروان خواست دختر عبدالله بن جعفر، برادرزاده امام على علیه السلام، را براى پسرش یزید خواستگارى کند و افزود: مهریهاش هر قدر باشد، مىپذیرم و هر قدر قرض داشته باشد، مىدهم. به علاوه این وصلت موجب صلح بین بنىامیه و بنىهاشم خواهد شد.
مروان بلافاصله بعد از دریافت نامه با عبدالله بن جعفر ملاقات و موضوع خواستگارى را مطرح کرد. او گفت: اختیار این امور با حسن بن على علیهما السلام است. از او خواستگارى کن. مروان به ناچار نزد امام رفت و دختر عبدالله را خواستگارى کرد. امام به او فرمود: هر کسى را که مىخواهى دعوت کن تا گرد هم آیند. وقتى بزرگان دو طایفه جمع شدند، مروان بلند شد و بعد از خطبه و حمد و ثناى الهى گفت: امیرمؤمنان معاویه به من فرمان داده تا زینب دختر عبدالله بن جعفر (13) را براى یزید خواستگارى کنم به این ترتیب که: هر قدر پدرش خواست مهر تعیین کند. هر قدر پدرش مقروض بود، مىدهم. این وصلت موجب صلح بین دو طایفه بنىامیه و بنىهاشم مىشود. یزید پسر معاویه کسى است که نظیر ندارد. به جانم سوگند حسرت و افتخار شما به یزید بیشتر از حسرت و افتخار او به شماست و او کسى است که به برکت چهرهاش از ابرها طلب باران مىشود. در پى این سخنان مروان نشست و امام حسن علیه السلام به پاخاست و فرمود:
«...اما ما ذکرت من حکم ابیها فى الصداق فانا لمنکن لندعب عن سنة رسول الله فى اهله وبناته
... واما الصلح الحیین فانا عادینا لله و فى الله فلا نصالحکم للدنیا...;
1- در مورد مهریه، ما از سنت پیامبر صلى الله علیه و آله (840 درهم) تجاوز نمىکنیم.
2- در مورد قرضها، چه وقت زنهاى ما قرض پدرانشان رادادهاند؟
3- در مورد صلح بین دو طایفه دشمنى ما با شما براى خدا و در راه خداست. بنابراین با دنیاى شما صلح نمىکنیم.
4- در مورد افتخار ما به وجود یزید... اگر مقام خلافتبالاتر از مقام نبوت است، ما باید به یزید افتخار کنیم و اگر مقام نبوت بالاتر است، او باید به ما افتخار کند.
5- در مورد طلب باران به برکت چهره یزید... تنها از محمد و ال محمد طلب باران مىشود. نظر ما این است که دختر عبدالله را به ازدواج پسرعمویش قاسم بن محمد بن جعفر در آوریم...» (14)
در ضمن همین رویداد به ظاهر خانوادگى است که امام در جمع بزرگان هر دو گروه مبناى دشمنى آنان را یادآور مىشود و نقشه معاویه را که درصدد بود، ابتدا سطح منازعات را به دعواهاى حزبى و قبیلهاى تقلیل دهد و بعد خود را منادى صلح و آشتى معرفى کند، نقش بر آب مىکند و همین نکته کلیدى است که باعث مىشود علىرغم مصالحه ظاهرى، تعارضات همچنان ادامه یابد و با به اوج رسیدن آن در زمان امام حسین علیه السلام آتش جنگ شعلهور شده، لایههاى پنهان منازعات بار دیگر چهره خود را بنمایاند و نشان دهد که حق و باطل هرگز آشتىپذیر نیستند و صلح امام حسن علیه السلام تنها یک حرکت تاکتیکى براى بقاى اقلیتشیعه بوده است. (15)
با این دیدگاه براى یافتن دلایل شهادت امام حسن علیه السلام باید به تعارض جبهه حق و باطل توجه کرد نه تعارضات قبیلهاى و...
الف - نسبتبه امام
1- پیمانشکنى
معاویه حتى نتوانستیا نخواستبراى ایامى چند هدف اصلى خود از جنگ با امام را برملا نسازد و به این ترتیب پرده از هدفى برداشت که آشکارترین دلیل بر سازشناپذیرى دو جبهه بود. علامه مجلسى در این باره مىنویسد:
«چون صلح منعقد شد، معاویه متوجه کوفه شد تا آن که روز جمعه به نخیله فرود آمد. در آنجا نماز کرد، خطبهاى خواند، در آخر خطبهاش گفت: من با شما قتال نکردم براى آن که نماز کنید یا روزه بگیرید یا زکات بدهید ولیکن با شما قتال کردم که امارت بر شما را به هم رسانم. خدا به من داد، هرچند شما نمىخواستید. شرطى چند با حسن کردهام، همه در زیر پاى من است. به هیچیک از آنها وفا نخواهم کرد. پس داخل کوفه شد. بعد از چند روز که در کوفه ماند، به مسجد در آمد. حضرت امام حسن علیه السلام را بر منبر فرستاد و گفت: بگو براى مردم که خلافتحق من است.» (16)
2- تلاش براى جذب امام:
معاویه تلاش بسیارى به خرج مىداد که امام را به سوى خود جذب کند تا مرزهاى روشن جدایى حقیقى بین دو جبهه را بپوشاند. امام نیز با شیوههاى مختلف همچنان بر جدا بودن دو جبهه تاکید مىکرد. یکى از شیوهها تلاش براى برقرارى ارتباطهاى سببى و خانوادگى و ائتلاف قبیلهاى بود که نمونهاى از آن را خواندیم. یکى دیگر از شیوههاى معاویه ارسال هدایا و جوایز و در مجموع تحرکات عاطفى بود که البته امام نیز آنها را دریافت و به مصارف لازم مىرساند (17) ، اما اجازه نمىداد از اینها به عنوان نزدیکى وى به معاویه تعبیر شود.
امام باقر علیه السلام مىفرمود: «قد کان الحسن والحسین یتقبلان جوائز المتغلبین مثل معاویة لانهما کانا اهلا لما یصل الیهما من ذلک وما فى ید المتغلبین علیهم حرام وهو للناس واسع اذا وصل الیهم فى خیر واخذوه من حقه; حسن و حسین علیهما السلام عطایاى زورمندانى مثل معاویه را مىپذیرفتند، زیرا حق آنان بود و آنچه در اختیار زورمداران ستمگر است، براى خود آنان حرام است ولى اگر در راه (اطاعت) و خیر به مردم برسد، براى آنان حلال است و به حق دریافت کردهاند.»
قال ابوجعفر بن محمد علیهما السلام: «وجوائزهم لمن یخدمهم فى معصیة الله حرام علیهم وسحت; و عطایاى آنان براى کسانى که در نافرمانى خدا به آنان خدمت مىکنند، حرام و نارواست.»
3- توهین به امام:
از جمله رفتارهایى که دستگاه بنىامیه در برابر امام اتخاذ کرد، توهین به آن حضرت بود که در قالبها و شکلهاى مختلفى اجرا مىشد و صفحات تاریخ پوشیده از این نوع رفتارهاست.
در یک مورد امام به معاویه چنین فرمود: این گروه به من ناسزا نگفتند بلکه تو به من ناسزا گفتى، زیرا، تو با زشتى انس گرفتهاى و اخلاق ناپسند در جانت ریشه دوانده. با محمد و خاندان او دشمنى مىورزى. سوگند به خدا اى معاویه! اگر من و این جماعت در مسجد پیامبر صلى الله علیه و آله درگیر مىشدیم و مهاجرین و انصار اطراف ما بودند، جرات چنین جسارتهایى نسبتبه ما نداشتند...» (18) در جاى دیگر پسر عاص به معاویه مىگوید: «مردم به دنبالش راه افتادهاند. فرمان داد، اطاعت کردند. سخن گفت تصدیق کردند. این دو کار را به جاهاى باریکترى خواهند کشاند. چه خوب بود که کسى را دنبالش مىفرستادى تا او و پدرش را لعن مىکردیم و دشنام مىدادیم و ارزش هر دو را در پیش دیگران پایین مىآوردیم. (19) » در همان مجلس معاویه، اطرافیان معاویه اهانتهایى به امام کردند و کوشیدند مقام و منزلت وى را کم کنند از جمله این که: «تو اى حسن! ادعا کردهاى خلافتبه تو مىرسد تو توان آن را ندارى... ما تو را به اینجا دعوت کردهایم که تو و پدرت را دشنام دهیم. اما پدرت را خدا به تنهایى سزایش را داد، ... شما مدعیان چیزهایى بودهاید که حقیقت ندارد...» (20)
4- تهمتها به امام:
در این بخش نیز معاویه و اموىها نهایت تلاش خود را به خرج دادند تا از منزلت امام بکاهند. از جمله به امام مىگفتند: «تو و پدرت در قتل خلفاى قبلى شرکت داشتید. با ابوبکر درستبیعت نکردید. در حکومت عمر کارشکنى کردید و عثمان را کشتید و...» (21)
5- توهین و تهمتبه امام على بن ابیطالب علیه السلام:
معاویه براى درهمکوبیدن جبهه امام حسن علیه السلام به امام على علیه السلام توهین مىکرد و به او تهمت مىزد و دیگران را هم به این کار تشویق مىکرد. این توهینها گاه در مورد شخص حضرت على علیه السلام بود و گاه در مورد زمامدارى و امامت او که در نوع دوم هدف خنثىسازى جایگاه امامت در اذهان مردم بود. در همان مجلس قبل که معاویه یارانش را براى تحقیر امام حسن علیه السلام گردآورد، به آنان اینگونه رهنمود داد: «شما سعى کنید کشتهشدن عثمان را به پدرش على نسبت دهید و این مطلب را جا بیندازید که وى از سه خلیفه قبل ناخشنود بوده» و در پى آن بود که سیل حملات علیه امام على علیه السلام سرازیر شود مانند: پدرت على به خاطر دوستى دنیا و سلطنتبر عثمان عیب جویى کرد وسپس در قتل او مشارکت جست; پدرت ابوبکر را مسموم کرد; در توطئه قتل عمر دست داشت; پدرت با رسول خدا صلى الله علیه و آله دشمن بود; او شمشیرى بلند و زبانى گویا داشت; زندهها را مىکشت; مردگان را متهم مىساخت و... (22) معاویه بعد از شهادت امام حسن علیه السلام نیز به کارگزارانش نوشت: «هرگز اهانتبه على بن ابى طالب را فراموش نکنید.»
گاهى معاویه در حضور امام حسن علیه السلام به ایشان اهانت مىکرد از جمله: معاویه در سفرى که به مدینه داشت، بالاى منبر رفت و با ناسزاگویى، به مقام امام على علیه السلام توهین کرد. امام حسن علیه السلام در همان مجلس برخاست و فرمود: «... اى مردم! خداوند هیچ پیامبرى را نفرستاد مگر این که مجرمان را دشمن او قرار داد. چنان که قرآن مىفرماید: «وکذلک جعلنا لکل نبى عدوا من المجرمین.» من پسر على هستم و تو پسر صخر، مادر تو هند است و مادر من فاطمه. مادربزرگ تو نثیله و مادربزرگ من خدیجه است.» (23)
و در مجلسى دیگر که به امام على علیه السلام هتاکى زیادى کرد، امام حسن علیه السلام فرمود: «اى پسر جگرخواره! آیا به امیرمؤمنان ناسزا مىگویى؟ با این که پیامبر فرمود هر کس به على ناسزا بگوید، به من ناسزا گفته و هر کس به من ناسزا بگوید، به خدا ناسزا گفته و کسى که به خدا ناسزا گوید، خداوند او را براى همیشه به دوزخ وارد مىکند. آنگاه به عنوان اعتراض مجلس را ترک کرد.» (24)
6- برکنارى یاران على علیه السلام:
معاویه بعد از اعلام نقض پیمان صلح با امام حسن علیه السلام... دستورالعملى صادر کرد که بر اساس آن تمام یاران و محبان اهلبیت علیهم السلام باید از کارهاى حساس و غیرحساس کشور اسلامى شامل (حجاز، عراق، ایران، شامات) برکنار مىشدند: «انظروا الى من اقامت علیه البینة. انه یحب علیا واهلبیته فامحوه من الدیوان واسقطوا عطاءه ورزقه و من اتهمتموه بموالاة هؤلاء القوم فنکلوا به و اهدموا داره...; (25)
درباره هر کس دلیلى اقامه شد که او على واهلبیت او را دوست دارد، نامش را از دیوانها محو کنید و حقوق و مزایایش را نپردازید و هر کس را که به دوستدارى اهلبیت علیهم السلام متهم کردید، کار را بر او سختبگیرید و خانهاش را خراب کنید.»
7- کشتن شخصیتهاى شیعى:
معاویه مىکوشید از این طریق نیز جبهه حق را تضعیف کند و اجازه نفس کشیدن به آنان ندهد. لذا گاه به طور مستقیم بر دار کشیدن آنان را نظارت مىکرد و در مواردى خود فرمان قتل مىداد. اشخاصى مانند: حجر بن عدى و فرزندانش در مرج عذرا، رشید هجرى، کمیل بن زیاد، میثم تمار، محمد بن اکثم، خالد بن مسعود، جویریه، عمر بن حمق، قنبر، مزرع و... قربانى این شیوه شدند و پیشبینىهاى امام على علیه السلام تحقق یافت. «عمتخطتها وخصتبلیتها» (26) «واصاب البلاء من ابصر فیها واخطا البلاء من عمى عنها» (27) این بلیهاى است که همه جا را مىگیرد ولى گرفتارىاش به طبقهاى معین اختصاص دارد. و فتنه کور و تاریکى است که دامنه آن فراگیر و همگانى و گرفتارى آن ویژه افراد خاص (شیعیان) است. بلاى آن به کسى مىرسد که بینا باشد و به هر کور و بىتفاوت راه پیدا نمىکند.
ب - نسبتبه ارزشها
نشانههاى تعارض را مىتوان در روىکرد جبهه اموى نسبتبه ارزشها نیز جست و جود کرد. این جبهه همواره در تقابل و جنگ با ارزشهاى ناب اسلامى بود که از جمله مىتوان به این موارد اشاره کرد:
1- روىکرد به بدعتها و...
حکومت معاویه سرتاسر آکنده از انواع خلافها و ظلمها در ابعاد مختلف آن بود که برخى عبارتند از:
در ایام خلافتخود چهل روز در نماز جمعه صلوات بر رسول خدا صلى الله علیه و آله را ترک کرد. وقتى علت را پرسیدند: گفت: «نام پیامبر بر زبان جارى نمىکنم تا اهل بیت او بزرگ نشوند.» (28)
معاملات ربوى را تجویز کرد. به طورى که ابودرداء در برابرش ایستاد و گفت: «از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدم که مردم را از معاملات ربوى نهى کرد، مگر آن که وزن دو جنس با یکدیگر برابر باشد.» و معاویه بىاعتنایى کرد و ابودرداء - با این که قاضى دمشق بود - از کار دست کشید و به مدینه رفت. (29)
برخى از احکام حج را عملا تغییر داد. او در هنگام احرام بر خود عطر زد. (30)
نسبتبه شعائر هر طور مىخواست عمل مىکرد. مثلا در نماز عید فطر و قربان اذان و اقامه اضافه کرد. با این که پیامبر صلى الله علیه و آله فرموده بود: «لیس فى العیدین الاذان و الاقامة.» (31)
خطبه نماز عید را قبل از نماز خواند... (32) آب را در ظرف طلا نوشید، غذا در آن خورد. (33) لباس حریر پوشید (34) و...
2- علنى کردن منکرات:
ماهیت ضد دینى حکومتبنىامیه چنان مبتذل بود که منکرات آنان به صورت علنى نیز بروز مىیافت. مانند آن که معاویه طى نامهاى زیاد بن عبید (ابیه) را به پدر خود، ابوسفیان، نسبت داد: «من امیرالمؤمنین معاویة بن ابى سفیان الى زیاد بن ابى سفیان...» این کار معاویه موجب شد گروههاى زیادى مانند امام حسن علیه السلام و حسین علیهما السلام، یونس بن عبید، عبدالرحمان بن حکم، ابوعریان و ابوبکره و حسن بصرى و... به این رفتار اعتراض کردند و نوشتند که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: «الولد للفراش وللعاهر الحجر; (35) فرزند مال مادر است و زناکار باید سنگسار شود.»
پس باید او را زیاد بن سمیه نامید نه زیاد ابن ابى سفیان. زیرا به شهادت ابى مریم سلولى ابوسفیان از جمله کسانى بود که با سمیه روابط نامشروع داشت و این انتساب معاویه خلاف صریح فرمایش رسول خدا بود و ...
3- مبارزه با مشروعیتحکومت علوى:
در کنار تمام خلافهاى فوق، آنچه هدف اصلى معاویه بود، ساقط کردن حکومت علوى و فرزندان وى از مشروعیتبود. وى تلاش مىکرد براى تثبیتحکومتخود، جبهه مقابل را از مشروعیتبیندازد و براى این کار شیوههاى عجیبى نیز به کار برد که برخى عبارتند از:
الف - مشروعیتبخشى به خلافتخلفاى سه گانه:
معاویه براى این هدف از شخصیتهاى دینى و روحانى وابسته استفاده کرد تا به خیال خود زمینه کم رنگ شدن احادیث نبوى در مورد على علیه السلام را فراهم سازد. لذا او بارها از کارگزاران خود مىخواست:
1- «با کمال دقت راویانى را که طرفدار عثمان هستند و در فضایل او سخن مىگویند، شناسایى کنید و در مجامع شرکت دهید و بزرگ بدارید و نام آنان را به همراه روایات و احادیث آنها درباره عثمان و پدرش براى من بفرستید.» (36)
به این ترتیب در مدت زمانى اندک احادیث متنوعى در مورد عثمان خلق شد.
2- او همچنین به کار گزارانش فرمان داد چون روایات درباره عثمان زیاد شده، از این پس به گویندگان و نویسندگان بگویید درباره ابوبکر و عمر و دیگر صحابه حدیثبسازند. هر حدیثى را که درباره ابوتراب شنیدید، آن را رها نکنید، مگر این که حدیثى از صحابه در رد آن براى من نقل کنید. چنین روایاتى چشم مرا روشن و ادله و حجت مربوط به ابوتراب را کم رنگتر مىکند و حجتشان را باطل مىسازد.» (37)
این سیاست چنان پیش رفت که هر کسى حدیثى از پیامبر صلى الله علیه و آله نقل مىکرد، دیگر به حدیث او با شک و تردید نگاه مىکردند. امام باقر علیه السلام در مجلسى براى آگاهى مردم از این گونه احادیثبیش از صد مورد را خواند و فرمود:
«مردم گمان مىکنند این گونه احادیث صحیح است. آن گاه فرمود: هى والله کلها کذب و زور; (38) اینها همه به خدا قسم، دروغ و بهتان است.»
ابان بن تغلب مىگوید: «خدمت امام باقر علیه السلام عرض کردم: بعضى از آن احادیث را بیان فرمایید امام فرمود: رووا ان سیدى کهول اهل الجنة ابوبکر و عمر و ان عمر محدث و ان الملک یلقنه و ان السکینة تنطلق على لسانه و ان عثمان الملائکة تستحیى منه ...; (39)
روایت مىکنند که ابوبکر و عمر دو آقاى پیران اهل بهشت هستند و مىگویند عمر از ملائکه خبر مىگرفت و ملائکه مطالب را به وى تلقین مىکردند و آرامش و وقار بر زبانش جارى مىشد و مىگویند عثمان کسى است که ملائکه از او حیا مىکنند ... پس امام فرمود: به خدا قسم همه اینها دروغ است.»
ب) قداست زدایى از سیماى امیر مؤمنان علیه السلام
اقدام دوم معاویه این بود که از سیماى امام قداست زدایى کند و با این ترفند جایگاه او را از دلها بزداید.
شهید مطهرى رحمه الله مىنویسد: «على علیه السلام از دنیا رفت و معاویه خلیفه شد، بر خلاف انتظار معاویه، على علیه السلام به صورت نیرویى باقى ماند و معاویه آن طورى که اعمال بیرون از تعادل و متانتش نشان مىدهد، از این موضوع خیلى ناراحتبود لهذا تجهیز ستون تبلیغاتى علیه على علیه السلام کرد.» (40)
بخشى از تلاشهاى معاویه در این عرصه چنین است:
دستور داد در منابر رسما على علیه السلام را سب کنند و آن را در خطبههاى نماز و منابر رواج داد و با تهدید و ارعاب مردم را وادار به این کار مىکرد.
در موردى از احنف بن قیس خواست که به على علیه السلام لعن کند و او چون با اصرار معاویه روبهرو شد، بر منبر رفت و گفت:
«معاویه مرا به لعن على امر کرده است، معاویه و على اختلاف داشتند. به هر کدام ظلم شده است، او را دعا مىکنم. لعنتخدا و ملائکه و خلق تو اى خدا بر کسى باد که ظلم کرده است و لعنت تو بر فئه باغیه از اینها باد.» مردم هم گفتند: آمین.
صحابه منافق را وادار به جعل حدیث علیه امام مىکرد. از جمله سمرة بن جندب را با 400 هزار درهم وادار کرد بگوید آیه «من الناس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات الله ...» (41) که درباره على علیه السلام در لیلة المبیت است درباره ابن ملجم نازل شده است.
در این زمینه کار به جایى رسید که دستبه بدعت در احکام هم زدند. مثلا چون در خطبههاى نماز عید على علیه السلام را سب مىکردند و مردم به خاطر این که نشنوند از محل نماز خارج مىشدند، خطبهها را مقدم بر نماز کردند. (42)
امام باقر علیه السلام در مورد این اقدام بنىامیه مىفرمود: «ویروون عن على علیه السلام اشیاء قبیحة و على الحسن و الحسین علیهما السلام ما یعلم الله انهم قد رووا فى ذلک الباطل و الکذب و الزور; (43)
مطالب زشتى را درباره على علیه السلام و حسن و حسین علیه السلام نقل مىکردند که خدا مىداند همهاش باطل و دروغ و بهتان بود.»
4- تلاش براى تشکیل حکومت موروثى
آنچه هدف اصلى معاویه بود و تمام اقداماتش بر محور آن دور مىزد، قبضه کردن حکومت و تثبیت آن در دستبنىامیه بود; همان هدف پنهانى که امام حسن از آن آگاه بود و براى اتمام حجت در شرایط صلح، آن را گنجاند:
«هذا ما صالح علیه الحسن بن على بن ابى طالب معاویة بن ابى سفیان: صالحه على ان یسلم الیه ولایة امر المسلمین على ان یعمل فیهم بکتاب الله و سنة رسوله صلى الله علیه و آله و سیرة الخلفاء الصالحین و لیس لمعاویة بن ابى سفیان ان یعهد الى احد من بعده عهدا بل یکون الامر من بعده شورى بین المسلمین ...; (44)
این قرارداد صلحى استبین حسن بن على بن ابى طالب و معاویة بن ابى سفیان: با او مصالحه کرد به این که ولایت امر مسلمانان را به او واگذارد، به این شرط که بین مسلمانان براساس کتاب خدا و شیوه پیامبر و سیره خلفاى صالح عمل کند و معاویه حق ندارد که پس از خود کسى را به جانشینى و خلافت انتخاب کند و تعیین خلیفه براساس شوراى بین مسلمانان باشد.»
و یا به این صورت که: «المادة الثانیه ان یکون الامر للحسن من بعده فان حدث به حدث فلاخیه الحسین و لیس لمعاویة ان یعهد به الى احد.» (45)
اما معاویه در راستاى همان هدف اصلى خود، بعد از پانزده سال که موانع سر راه خود را برداشت، تصمیم گرفتیک همه پرسى عمومى به راه اندازد و براى فرزندش یزید از عموم مردم مکه، مدینه، شامات، عراق و ... بیعتبگیرد. براى این کار به تمام مراکز حکومتى بخشنامه کرد و مخالفان را با شدت تمام سرکوب کرد. اما مدتى بعد از طرح گرفتن بیعت عمومى متوجه شد که گروههاى خواص همچنان مخالف او هستند و بالاترین خطرها نیز به دو دلیل از جانب امام حسن علیه السلام است:
اولا: بسیارى از مخالفان منتظرند ببینند سلاله رسول خدا صلى الله علیه و آله چه مىکند چرا که در صلح نامه شرط کرده بود، براى معاویه خلیفه و جانشینى تعیین نشود.
ثانیا: امام مجتبى علیه السلام در میان مردم مسلمان از پایگاه بسیار قوى برخوردار است و شایستگى عظمت و لیاقت او براى تصدى خلافت و زمامدارى جامعه زبانزد است.
از طرفى معاویه مىدانست که اگر موضوع ولایتعهدى را به مردم واگذارد، هیچ کس کمترین توجهى به یزید نخواهد کرد. از این رو معاویه به فکر افتاد نظر مخالفان را به سوى خود جلب کند و نامههایى به حسین بن على، عبدالله بن عباس، عبدالله بن زبیر، عبد الله بن جعفر و ... نوشت. امام حسین علیه السلام در پاسخ نامه او نوشت:
«اتق الله یا معاویة! و اعلم ان لله کتابا لایغادر صغیرة و لا کبیرة الا احصاها، واعلم ان الله لیس بناس لک قتلک بالظنة و اخذک بالتهمة و امارتک صبیا یشرب الشراب و یلعب بالکلاب ما اراک الا و قد او بقت نفسک و اهلکت و اضعت الرعیة والسلام; (46)
اى معاویه! در مورد جانشینى فرزندت یزید و اصرار بر آن از خدا بترس. بدان که براى خداوند منان صحیفهاى است که تمام اعمال ریز و درشت را ثبت مىکند و هیچ عملى از آن مخفى نخواهد ماند.
معاویه! بدان خداوند همانند مردم نیست که بخشى از آنان را با کمترین سوءظنى بکشى و عدهاى دیگر را متهم نمایى و دستگیر کنى. فرزندت یزید که آرمان تو است، شراب مىآشامد و به سگبازى مشغول است. معاویه! مىبینم که تنها با این کارت خودت را متزلزل مىسازى و دین خود را نابود مىکنى و مردم را از بین مىبرى.»
نشانههاى تعارض از سوى جبهه امام حسن علیه السلام
تمام اقدامات امام در طول دوره بعد از صلح رو در روى اقدامات معاویه قرار داشت. عمده کوششهاى امام به دو بخش تقسیم مىشود که به اختصار به آن دو مىپردازیم.
الف - فعالیتهاى دینى و نشر فرهنگ اسلام:
پس از حضور امام علیه السلام در مدینه، محدثان و دانشمندان گرد وجود حضرت حلقه زدند. این افراد یا از صحابه پیامبر صلى الله علیه و آله، و یاران با سابقه امام على علیه السلام بودند یا تابعین و دیگر گروهها بودند. از گروه اول مىتوان به احنف بن قیس، اصبغ بن نباته، جابر بن عبدالله انصارى، جعید همدانى، حبة بن جوین عرفى، حبیب بن مظاهر، حجر بن عدى، رشید هجرى، رفاعة بن شداد، زید بن ارقم، سلیمان بن صرد خزاعى، سلیم بن قیس هلالى، عامر بن واثله بن اسقع، عبایة بن عمر و بن رهبى، قیس بن عباد، کمیل بن زیاد، حارث بن اعور بن بنان، مسیب بن نجبه فزارى و میثم بن یحیى تمار اشاره کرد و از گروه دوم ابوالاسود دوئلى، ابواسحاق بن کلیب سبیعى، ابومخنف، جابر بن خلد، جارود بن منذر، حبابه بنت جعفر والبیه، سوید بن غفلة، مسلم بن عقیل و ... را نام برد.
اینها کسانى بودند که از شهرهاى مختلف گرد آمدند و به واسطه تربیت علمى و معنوى صحیح به عنوان سدهاى محکم در مقابل تحرکات معاویه ایستادند. (47)
عمق فعالیتهاى علمى و تربیتى امام علیه السلام چنان بود که وقتى معاویه از یکى از افرادى که از مدینه به شام آمده بود، از امام حسن علیه السلام پرسید او پاسخ داد: امام حسن علیه السلام نماز صبح را در مسجد جدش برگزار مىکند تا طلوع آفتاب مىنشیند و سپس تا به نزدیک ظهر به بیان احکام و تعلیم مردان مشغول است، سپس نماز مىخواند و به همین گونه زنان از احادیث و روایات او بعد از ظهر استفاده مىکنند و این برنامه هر روز اوست. (48)
ابن صباغ مالکى هم مىنویسد: «و کان اذا صلى الغداة فى مسجد رسول الله صلى الله علیه و آله جلس فى مجلسه یذکر الله حتى ترتفع الشمس و یحبس الیه من یجلس من سادات الناس یحدثهم ... و یجتمع الناس حوله فیتکلم بما یشفى غلیل السائلین و یقطع حجج المجادلین ...; (49)
نماز صبح را در مسجد النبى برگزار مىنماید و تا طلوع آفتاب مىنشیند و به ذکر خدا مشغول مىشود. روزها مردم گرداگردش حلقه مىزنند و او برایشان معارف و احکام الهى را بازگو مىکند ... مردم اطراف او گرد مىآیند تا سخنانش را بشنوند که دلهاى شنوندگان را شفا مىبخشد و تشنگان معارف را سیراب مىکند. بیانش حجت قاطع است. به طورى که جاى احتجاج و مجادله باقى نمىماند.»
البته امام علیه السلام براى فعالیتهاى این چنینى به سلاح علم مجهز بود. آن هم علمى که از پدرش امیر مؤمنان علیه السلام و جدش رسول خدا صلى الله علیه و آله به ارث برده بود. لذا امام صادق علیه السلام مىفرمود: «وقتى حضرت حسن علیه السلام با معاویه صلح کرد، روزى در نخیله نشسته بودند. معاویه گفت: شنیدهام که حضرت رسول خرما را در درخت تخمین مىکرد و درست مىآمد. آیا تو آن علم را دارى؟ شیعیان ادعا مىکنند علم هیچ چیز از شما پنهان نیست. حضرت فرمود: رسول اکرم عدد پیمانههاى آن را بیان مىکرد. من عدد دانههایش را براى تو مىگویم.
چهار هزار و چهار دانه است. معاویه دستور داد خرماها را چیدند و چهار هزار و سه دانه شد. امام فرمود: یک دانه را پنهان کردهاند و آن را در دست عبدالله بن عامر یافتند. در این لحظه بود که امام به معاویه فرمود: به خدا سوگند اى معاویه! اگر نبود این که تو کافر مىشوى و ایمان نمىآورى، به تو از آنچه خواهى کرد، خبر مىدادم. پیامبر در زمانى زندگى کرد که او را تصدیق مىکردند و تو مىگویى که کسى این را از جدش شنید و او کودک بود. به خدا سوگند که زیاد را به پدر خود ملحق خواهى کرد و حجر بن عدى را خواهى کشت و سرهاى شیعیان را براى تو خواهند آورد.» (50)
علاوه بر این امام در مجالس خود گاه از معجزاتى نیز استفاده مىکرد که موجب تعمیق اعتقاد مردم مىشد. مانند حکایت جوانى از بنىامیه که به امام علیه السلام در مجلس سخنرانى توهین کرد و به اعجاز امام علیه السلام زن شد و در همان دم موهاى ریشش ریخت و ...» (51)
ب) اقدامات تقابلى در مواجهه با معاویه
بخش دیگر از کارهاى امام که پرده از وجود تباین بین دو جبهه برداشت، مربوط به کارهایى بود که امام در برابر اقدامات معاویه انجام مىداد و به عنوان مدافعى سرسخت و مقتدر در مقابل انحرافات او مىایستاد و سکوت نمىکرد. البته نفس حضور امام خود مانع بسیارى از انحرافات بود و ابهتحضور وى قدرت خیلى از خلافها را سلب کرده بود. لذا شاهد هستیم که بعد از شهادت امام فشار عجیبى بر شیعیان وارد مىشود و آنان را تا مرز نابودى پیش مىبرد. در هر صورت اقدامات تقابلى امام دقیقا در برابر اقدامات ضد دینى معاویه قرار مىگیرد که نمونههایى از آن را تا به حال خواندیم.
در این بخش به مواردى از تقابل امام با معاویه اشاره مىکنیم:
1- حمایت از شیعیان
در مورد این نوع تقابلها، کافى استبه حمایتهاى امام از دوستان خود در برابر فشار دستگاه معاویه اشاره شود. در این موارد امام یگانه پناهگاه این اشخاص بود و با جرات تمام در مقابل ظلم معاویه و کارگزاران وى مىایستاد.
آیا در این زمان استاندار کوفه زیاد بود؟
سعید بن ابى سرح کوفى که از دوستان امام بود، مورد خشم استاندار کوفه (زیاد بن ابیه) قرار گرفت و توسط زیاد جلب شد. او نیز فرار کرد و خود را به مدینه رساند و به امام علیه السلام پناهنده شد. در مقابل، حاکم کوفه، خانواده سعید را زندانى، اموالش را مصادره و خانهاش را ویران کرد. وقتى خبر این اقدامات به گوش امام علیه السلام رسید نامهاى خطاب به زیاد بن ابیه نوشت:
«اما بعد فانک عمدت الى رجل من المسلمین له ما لهم و علیه ما علیهم فهدمت داره و اخذت ماله و حبست اهله و عیاله فان اتاک کتابى هذا فابن له داره و اردد علیه ماله ...; (52)
اما بعد تو یکى از مسلمانان را مورد غضب و خشم قرار دادهاى با این که سود و زیان او سود و زیان مسلمانان است. خانهاش را ویران ساخته و مالش را گرفته و خانوادهاش را زندانى کردهاى. تا نامه من به تو رسید، خانهاش را بساز و مالش را برگردان ...
زیاد ابن ابیه در مقابل نوشت: «از زیاد ابن ابى سفیان به حسن بن فاطمه! اما بعد، نامهات به من رسید. چرا نام خود را قبل از نام من نوشته بودى؟ با این که تو نیازمندى و من قدرتمند! تو که از مردم عادى هستى، چگونه مثل فرمانرواى قدرتمند دستور مىدهى و از فرد بداندیشى که به تو پناه آورده و تو هم با کمال رضایت پناهش دادهاى حمایت مىکنى؟ به خدا سوگند اگر او را بین پوست و گوشتخود پنهان کنى، نمىتوانى از او نگهدارى کنى و من اگر به تو دسترسى بیابم هیچ مراعات نخواهم کرد و لذیذترین گوشت را براى خوردن، گوشت تو مىدانم. سعید را به دیگرى واگذار. اگر او را بخشیدم، به خاطر وساطت تو نیست و اگر کشتم، به جرم محبت او با پدر تو است. والسلام.»
در پى این عبارت، امام علیه السلام نامهاى به معاویه نوشت و نامه فرماندار را هم به آن ضمیمه کرد و برایش فرستاد. معاویه نیز بنابر ملاحظات مختلف نامهاى به این صورت براى زیاد نوشت: «... نامهاى براى حسن نوشتهاى و در آن به پدرش دشنام دادهاى و فاسق نامیدهاى، در صورتى که به جان خودم سوگند تو خود به فسق سزاوارترى. ... به مجرد این که نامهام به دستت رسید، خاندان سعید بن ابى سرح را آزاد کن; خانهاش را بساز; اموالش را برگردان; دیگر مزاحم او نباش و ...» (53)
2- دفاع از ارزشها
در این بخش به دفاع امام علیه السلام از اصلىترین ارزشها یعنى، ولایت و امامت مىپردازیم که معاویه به صورتهاى مختلف سعى در مخدوش ساختن آن داشت تا به هدف خود یعنى، استقرار حاکمیت در خاندان خود توفیق یابد. امام در مورد این مساله مهم موضعگیرى زیادى داشت که به برخى اشاره مىکنیم:
1- 2- تبیین چهره پاک و مقدس امیر مؤمنان علیه السلام
زمانى که معاویه به خاطر وسوسه اطرافیان مجلسى در کوفه تشکیل داد و اطرافیان معاویه به امام حسن علیه السلام و امیرمؤمنان توهین هایى کردند، امام در مقام دفاع از مشروعیت امامت و حاکمیت امام على علیه السلام و خاندان او چنین سخن گفت: شما را به خدا سوگند! نمىدانید و به یاد نمىآورید مطالبى را که پیامبر در حجةالوداع خطاب به مردم فرمود: «ایها الناس انى قد ترکت فیکم مالم تضلوا بعده کتاب الله فاحلوا حلاله و حرموا حرامه و اعلموا بمحکمه و آمنوا بمتشابهه و قولوا آمنا بما انزل الله من الکتاب و احبوا اهل بیتى و عترتى و والوا من والاهم و انصروهم على من عاداهم و انهما لم یزالا فیکم حتى یردا على الحوض یوم القیامة ثم دعا و هو على المنبر علیا فاجتذبه بیده فقال:
اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه. اللهم من عادى علیا فلا تجعل له فى الارض مقصدا و لا فى السماء مصعدا واجعله فى اسفل درک من النار ... انت الذائذ عن حوض یوم القیامة تذود عنه کما یذود. احدکم الغربیه من وسط ابله ... انما مثل اهل بیتى فیکم کسفینة نوح من دخل فیها نجى و من تخلف عنها غرق ...» (54)
2- 2- تقبیح حکومت ناشایستگان
روش دیگر امام علیه السلام این بود که بىلیاقتى و ناشایستگى معاویه را بیان مىکرد. لذا در نامهاى به معاویه نوشت:
«سوگند به خدا! اگر بعد از رحلت پیامبر مردم با پدر من بیعت مىکردند، آسمان باران خود را بر آنها مىبارید و زمین برکاتش را به آنها مىبخشید و تو اى معاویه! در خلافت طمع نمىکردى اما چون خلافت از سرچشمه اصلىاش منحرف شد، قریش در آن نزاع کردند تا آن جا که طلقا و فرزندانش به آن طمع کردند. با این که پیامبر فرموده بود: هیچ امتى حکومتخویش را به افراد ناشایست واگذار نکرد با این که دانشمندتر از آنها بود، مگر این که کارشان به تباهى کشید ...» (55)
همچنین امام علیه السلام به خود معاویه ناشایسته بودنش را یادآورى کرد و فرمود: «اما الخلیفة فمن سار بسیرة رسول الله صلى الله علیه و آله و عمل بطاعة الله عز وجل و لیس الخلیفة سار بالجور و عطل السنن و اتخذ الدنیا اما و ابا و عباد الله خولا و ماله دولا و لکن ذلک امر ملک اصاب ملکا فتمنع منه قلیلا و کان قد انقطع عنه ...; (56)
خلیفه آن کسى است که به روش پیامبر صلى الله علیه و آله سیر کند و به طاعتخدا عمل نماید. خلیفه کسى نیست که با مردم به جور رفتار کند. و سنت را تعطیل کند و دنیا را پدر و مادر خود قرار دهد. و بندگان خدا را برده و مال او را دولتخود بداند. زیرا چنین کسى پادشاهى است که به سلطنت رسیده و مدت کمى از آن بهرهمند و سپس لذت آن منقطع شده است ...»
3- 2- اعلام بیزارى از حکومت ناپاکان
امام بارها مشروعیتحکومت ناپاکان را زیر سؤال مىبرد و از کارگزاران آنها اعلام بیزارى مىکرد.
نقل است که حضرت روزى در مسجدالحرام طواف مىکرد که «حبیب بن مسلمه فهرى» (57) را دید و به او فرمود: «اى حبیب، راهى که برگزیدهاى راه غیر خداست. او در پاسخ از روى تمسخر گفت: روزى که راه پدرت را مىرفتم در مسیر اطاعتخدا بودم!
امام حسن به او فرمود: «بلى والله لکنک اطعت معاویة على دنیا قلیلة زائلة فلئن قام بک فى دنیاک لقد قعد بک فى آخرتک ولو کنت اذ فعلت قلبتخیرا کان ذلک کما قال الله تعالى: و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا وللنک کما قال الله سبحانه کلا بل ران على قلوبهم ما کانوا یکسبون;
آرى، سوگند به خدا که تو براى دنیاى ناچیز و نابود شدنى از معاویه اطاعت کردى.
اگر معاویه زندگى دنیایى تو را تامین کرده، به جایش آخرت را از تو گرفته است و چنانچه تو کارى به گمان خود نیک انجام دهى، مصداق این آیه شدهاى که فرمود: و گروهى دیگر به گناهان خود اعتراف نموده و اعمال زشت و زیبا را با هم مخلوط کردهاند ولى خداوند مىفرماید: نه چنین است دلهاى آنان بر اثر گناه و تبهکارى سیاه شده و خود را تیرهبخت کردهاند.» آن گاه امام از حبیب روى برگرداند و به راه خود ادامه داد.» (58)
4- 2- تبیین مشروع بودن حکومت امیرمؤمنان:
امام حسن علیه السلام علاوه بر موارد فوق تاکید بسیارى بر نشان دادن مشروعیتحکومت امیرمؤمنان داشت تا از این طریق به تهاجمات معاویه علیه بر حق بودن ولایت على علیه السلام پاسخ بدهد. لذا شاهد استناد حضرت به سخنان پیامبر صلى الله علیه و آله در مورد امامت امیرمؤمنان علیه السلام هستیم مانند نصب حضرت در غدیر خم. (59)
5- 2- بیان بر حق بودن خود براى حکومت
امام علاوه بر بیان مشروعیت امام على علیه السلام به مشروعیتخود نیز اشاره مىکرد و این در مقابل ادعاهاى معاویه بود که امام حسن را شایسته خلافت نمىدانست. امام حسن بر فراز منبر در حضور معاویه به معرفى خود مىپرداخت و مىفرمود: «ایها الناس هر که مرا مىشناسد که مىشناسد، هر که مرا نمىشناسد من حسن بن على بن ابى طالب و فرزند بهترین زنان، فاطمه دختر محمد رسول خدا هستم .... من هستم که مرا از حق خود (ولایت) محروم کردهاند.» (60)
و نیز آن گاه که معاویه از وى خواستبر فراز منبر بگوید خلافت را به معاویه واگذار کردم، فرمود:
«به خدا سوگند که من اولىتر از مردم هستم به خلافت مردم در کتاب خدا و سنت رسول خدا» (61)
6- 2- آمادگى براى نبرد مجدد
طبیعى است که شرایط صلح و مواد آن بارها و بارها از سوى معاویه نقض شده بود، بنابراین مىتوان گفت در صورت فراهم آمدن امکانات، امام علیه السلام براى نبرد مجدد با معاویه آمادگى داشت لذا برخى عقیده دارند که دلیل مسموم کردن امام علیه السلام نیز همین آمادگى او براى رفتن به شام و مبارزه با معاویه بود. (62)
آنچه خواندیم تنها بخشى از تعارضهاى دو جبهه حق و باطل بود که بروز مىیافت و بر سازش ناپذیرى آنان تاکید مىکرد. همین واقعیت و اقدامهاى قاطع و موثر امام حسن علیه السلام جاى شک براى معاویه باقى نگذاشت که یگانه خطر براى او و اموىها حسن بن على است و هر لحظه احتمال خطر از سوى امام آنها را تهدید مىکند.
بنابراین در صدد برآمد به هر وسیله ممکن امام را از سر راه بردارد. او براى این کار بارها اقدام به توطئه و مسموم کردن امام کرده بود.
حاکم نیشابورى با سند قوى از ام بکر بنت مسور نقل مىکند: «کان الحسن بن على سم مرارا کل ذلک یغلب حتى کانت مرة الاخیرة التى مات فیها کان یختلف کبده فلم یلبثبعد ذلک الا ثلاثا حتى توفى; (63)
حسن علیه السلام را بارها مسموم کردند لیکن اثر چندانى نمىگذاشت ولى در آخرین مرتبه زهر پهلویش را پاره پاره کرد و بعد از آن سه روز بیشتر زنده نماند.»
در این باره، ابن ابى الحدید دلیل اصلى اقدام معاویه را این گونه بیان مىکند: «چون معاویه مىخواستبراى پسرش یزید یعتبگیرد، اقدام به مسموم کردن امام مجتبى علیه السلام گرفت. زیرا معاویه براى گرفتن بیعتبه نفع پسرش و موروثى کردن حکومت مانعى بزرگتر و قوىتر از حسن بن على علیهما السلام نمىدید.» (64)
امام صادق علیه السلام مىفرمود: «جعده - لعنة الله علیها - زهر را گرفت و به منزل آورد. آن روزها امام روزه داشت و روزهاى بسیار گرمى بود. به هنگام افطار خواست مقدارى شیر بنوشد. آن ملعون زهر را در میان آن شیر ریخته بود.
وقتى شیر را آشامید، لحظاتى بعد فریاد برآورد: عدوة الله! قتلتنى، قتلک الله والله لاتصیبن منى خلفا و لقد غرک و سخر منک والله یخزیک و یخزیه;
اى دشمن خدا! تو مرا کشتى. خدا تو را نابود کند. سوگند به خدا بعد از من بهرهاى براى تو نخواهد بود. تو راگول زدند و رایگان به کار گرفتند. سوگند به خدا بىچاره و بدبخت نمود تو را و خود را خوار و ذلیل کرد.»
امام صادق علیه السلام در ادامه فرمود: «امام مجتبى علیه السلام بعد از این که جعده او را مسموم کرد، دو روز بیشتر زنده نماند و معاویه نیز به آنچه وعده کرده بود، عمل نکرد.» (65)
________________________________________
1) شرح ابن ابى الحدید بر نهج البلاغه، خطبه 128.
2) جد مروان حکم و بیشتر خلفاى اموى. نسب معاویه نیز چنین است: معاویة بن ابىسفیان بن حرب بن امیه بن عبدالشمس و مادرش هند دختر عتبة بن ربیعه و جدش با عثمان برادر بود. معاویه بعد از فتح مکه (یا دیرتر) مسلمان شد. او از مؤلفة القلوبهاست. در 15 یا 20 ه از طرف عمر امیر شام شد و عمر او را کسراى عرب نامید. دول الاسلام، ذهبى. ص 27 (چاپ لبنان)
3) شرح ابن ابى الحدید، ج 14، ص 75; تذکرة الخواص، ابن جوزى، ص 183 و بحارالانوار، ج 44، صص 70- 86.
4) نوعى درختخاردار در قبرستان مىرویید که غرقد نام داشت.
5) بحارالانوار، ج 44، ص 70- 86.
6) وقعه صفین، ص 187، تاریخ طبرى ج 3، ص 570 و الغدیر، ج 9، ص 151.
7) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 3، ص 411 و الغدیر، ج 9، 3 150.
8) این مقاله به وقایع بعد از صلح مىپردازد. لذا براى آگاهى از وقایع مربوط به صلح و تحلیل آن به کتب مربوطه مراجعه شود مانند: اسرار صلح امام حسن، محمدعلى انصارى - زندگانى امام حسن مجتبى، سیدهاشم رسولى محلاتى - صلح امام حسن، رجبعلى مظلومى - صلح امام حسن، پرشکوهترین نرمش قهرمانه تاریخ، شیخ راضى آلیاسین و ماهنامه مبلغان (ش 1- ص 12)
9) امالى شیخ طوسى، ص 561، برخى دلایل دیگر صلح در کلام امام حسن عبارتند از:
1) خیانتبزرگان: «امروز شنیدهام که اشراف شما با معاویه بیعت کردهاند. شما بودید که در جنگ صفین پذیرفتن حکمیت را بر پدرم تحمیل کردید.» (بحارالانوار، ج 44، ص 147)
2) بىنتیجه بودن جنگ و پایان ذلتبار: «والله لو قاتلت معاویة لاخذوا بع12نقى حتى یدفعونى الیه مسلما» (همان)
3) روى کرد عمومى به صلح: «انى رایت هوى اعظم الناس فى الصلح وکرهوا الحرب...» (اخبار الطوال، دینورى، ص 220)
4) نداشتن یاور: «لو وجدت انصارا لقاتلته لیلى و نهارى...» (بحارالانوار، ج 44، ص 1)
5) ریشهکن شدن شیعه: لولا ما اتیت ترک من شیعتنا على وجه الارض احدا الا قتل» (همان)
6) قطع فتنه: «ان معاویه نازعنى حقا هو لى دونه فنظرت لصلاح الامة وقطع الفتنة» (همان، ص 66)
10) جلاء العیون، علامه مجلسى، ص 235.
11) الکامل فى التاریخ، ج 3، ص 407.
12) حماسه حسینى، ج 3، صص 19 و 20.
13) طبق برخى روایات نام دختر ام کلثوم و نام امام «حسین» علیه السلام ذکر شده است. بحارالانوار، ج 44، صص 207 و 208، با این وصف روایات دیگرى نیز وجود دارد که به امام حسن علیه السلام استناد شده مانند روایت معاویة بن خدیج که معاویه او را براى خواستگارى از یکى از دختران یا خواهرهایش براى یزید فرستاد... و... که در تمام موارد امام درایت کامل به خرج مىداد و مانع چنین وصلتهایى مىشد (مقتل خوارزمى، ج 1، ص 124 مجمع الزواید، هیثمى، ج 4، ص 278.
14) بحارالانوار، ج 44، ص 119- 120.
15) متاسفانه برخى از محققان متاثر از سیاست معاویه کوشیدهاند تحلیل قبیلهاى براى رویداد منجر به صلح ارائه کنند. به این صورت که سه جریان بنىهاشم، بنىامیه و گروههاى میانى (بنىتمیم و عدى..). در پى رسیدن به حکومتبودند. اما بنىهاشم بعد از پیامبر صلى الله علیه و آله نتوانستند به حکومتبرسند. بنىامیه نیز همچنان صفات نفاق و طلقا را یدک مىکشیدند. لذا بنىامیه گروههاى میانى (ابوبکر - عمر) را بر سرکار آوردند و سرانجام بعد از آن دو کوشیدند مانع رسیدن بنىهاشم به کومتشوند. یعنى، در مرحله اول با گروههاى میانى کنار آمدند و بعد به تعارض با گروه بنىهاشم پرداختند و سرانجام در زمان امام حسن علیه السلام به هدف خود رسیدند. در نقد این دیدگاه باید گفت: معاویه نیز بسیار کوشید جنگ بین آنان از زاویه حزبى و طایفهاى دیده شود اما امام هرگز اجازه چنین برداشتى نداد و در ماجراى خواستگارى دختر عبدا...; در بین بزرگان هر دو قبیله بر اعتقادى و دینى بودن تعارضات و جنگ تاکید کرد. بنابراین اگر امام على علیه السلام یا امام حسن علیه السلام با گروه بنىامیه یا گروههاى میانى رودر رو مىشود، از خاستگاه قبیلهاى نیستبلکه از اعتقاد دینى است و این جنگ طایفهاى براى دستیابى به قدرت نیست. هرچند رقابتبین گروههاى میانى و بنىامیه را مىتوان از چنین مقولهاى دانست و یا از دیدگاه آنان رقابتبا بنىهاشم را از باب قبیلهاى دانست، ولى مطمئنا از دیدگاه امام على و امام حسن علیه السلام تلاش براى دستیابى به حکومتبه عنوان نزاع طایفهاى نبود و شایسته نیست اقدامات آنان را چنین بىمحابا تحت اینگونه برداشتها ارزیابى کرد.
16) جلاء العیون، ص 435.
17) خرایج، ج 71 ص 238 و مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 22.
18) بحارالانوار، ج 44، صص 70 تا 86، ح 11.
19) تحلیلى از زندگانى سیاسى امام حسن مجتبى علیه السلام، علامه جعفر مرتضى عاملى، ترجمه محمد سپهرى، ص 189.
20) بحارالانوار، ج 44، صص 71- 73.
21) همان.
22) همان.
23) کشف الغمة، ج 2، ص 150.
24) احتجاج طبرسى، ج 1، ص 145.
25) نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 3، ص 16.
26) نهج البلاغه فیض الاسلام، خ 92، ص 274.
27) همان.
28) النصائح الکافیه، ص 97 و حقایق پنهان، ص 258.
29) همان، ص 94.
30) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 1، ص 464.
31) همان، ج 3، ص 470 و کشف الغمه، ج 1، ص 123.
32) همان، ج 3، ص 470.
33) همان، ج 1، ص 463.
34) همان، ج 3، ص 470.
35) بحارالانوار، ج 73، ص 350، ح 13 و نامههاى امام حسن و حسین علیهما السلام، الکامل فى التاریخ، ج 3، ص 443، رجال کشى، ص 33 و بحارالانوار، ج 44، ص213.
36) انظروا من قبلکم من شیعة عثمان و محبیه و اهل ولایته و الذین یرون فضائله و مناقبه فادنوا مجالسهم و قربوهم و اکرموهم و اکتبوا لى لکل مایروى کل رجل منهم و اسمه و اسم ابیه و عشیرته. نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 3، ص 15، 16.
37) ان الحدیث فى عثمان قد کثر و فشا فى کل مصر و فى کل وجه و ناحیه فاذا جاءکم کتابى هذا فادعوا الناس الى الروایة فى فضائل الصحابة و الخلفا الاولین و لا تترکوا خبرا یرویه احد من المسلمین فى ابوتراب الا و اتونى بمناقض له فى الصحابة مغتعله فان هذا احب الى و اقر لعینى و ادحض لحجة ابى تراب و شیعته» . همان، ج 3، ص 16.
38) سلیم بن قیس، صص 68، 69.
39) اسد الغایة، ج 3، ص 215; منتخب کنزالعمال با حاشیه منه احمد بن حنبل، ج 5، ص 2.
40) حماسه حسینى، ج 3، ص 26.
41) بقره، 207.
42) تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 152.
43) سلیم بن قیس، ص 69.
44) بحارالانوار، ج 44، ص 65. الصواعق المحرقه، ص 81 و کشف الغمه، ج 2، ص 170.
45) الاصابة فى تمییز الصحابة، ج 1، ص 330 و الامامة و السیاسة، ج 1، ص 184.
46) الامامة و السیاسة، ج 1، ص 203.
47) به بحارالانوار، ج 42، صص 110 تا 112 و ناسخ التواریخ، ج 5، صص 245 تا 247 مراجعه شود.
48) الامام الحسن، ابن عساکر، ص 139، ج 231.
49) الفصول المهمه، ص 159.
50) بحارالانوار، ج 43، ص 329. نمونههاى دیگر در خرایج، ج 2، ص 573 و العدد القویه، ص 42.
51) خرایج، ج 1، ص 236.
52) شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحدید، ج 4، ص72.
53) نهجالبلاغه ابن ابى الحدید، ج 4، ص 73.
54) بحارالانوار، ج 44، صص 70 تا 86، ج 1.
55) همان، ج 44، ص 63.
56) احتجاج طبرسى، ج 1، ص 419 و الخرایح و الجرائح، ص 218.
57) از یاران معاویه، از سوى عمر به فرماندارى آذربایجان و ارمنستان گمارده شد. توسط معاویه دوباره والى ارمنستان شد. اسدالغایة، ج 1، ص 374.
58) احکام القرآن، احمد بن على رازى، ج 4، ص 355 و با اندک اختلاف نور الثقلین، ج 5، ص 532.
59) جلاء العیون، ص 442 و بحارالانوار، ج 44، صص 70 تا 86.
60) امالى شیخ صدوق، ص 150.
61) جلاء العیون، ص 442.
62) الغدیر، ج 11، ص 8، به نقل از طبقات ابن سعد.
63) المستدرک على الصحیحین، ج 3، ص 173.
64) شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحدید، ج 16، ص 49.
65) بحارالانوار، ج 44، ص 154.